پنگوئن خانم :)



یادم نیست و کی و کجا بود!خونده بودم که هر کسی آدم های خاکستری تو زندگسش وجود داره براش!آدم هایی که با دیدنشون هر چقدرم به موقعیت خوب و درستی رسیده باشی ، از بالا شوتت میکنن پایین!و میافتی ته دره ی گذشته ات!

من کم از این آدم ها ندارم تو زندگیم!شاید اولین و بزرگترینش برام نگینه!

به شدت یادآور روز های خاکستری برام!

کم باهاش خاطره های خوب و خوشگل و حس خوب نداشتم!اما الان برام تبدیل شده به بزرگترین آدم خاکستریم!کسی که هرچقدرم تو خوشی و خوشحالی ببینمش منو میندازه ته چاه خاطره های سیاهم!

دو شب پیش فهمیدم حدیث هم به جمع این آدم ها پیوسته برام!نگاهش آزارم میداد!تا حالا شده نگاه یکیو ببینی و حس کنی داره تا عمق وجودتو میسوزونه!اشتباه نکن من از نگاه عاشقانه حرف نمیزنم!یه نگاه تیز و براق که دوست داره تو رو به اتیش بکشه!من و حدیث هم روزای خیلی خوبی رو با هم داشتیم!دبیرستانی که گذروندیم فوق العاده بود!هر روز با هم میرفتیم و با هم برمیگشتیم در واقع ما سه نفر ینی من و حدیث و نگین هم سرویسی بودیم!اما الان.فقط حسم بهش یه آدم خاکستریه!

به جز این دونفر دو تا برادرام و مامانمم هستن!این ادم ها رو من عاشقشونم!مسلما با این ها هم روز های خوب و خنده های کمی نداشتم!ولی یه سری خاطرات به شدت سیاه دارم که لکه انداخته رو تمام سفیدای که بعد و قبلشون بوده

هر وقت آدم های خاکستری زندگیمو میبینم حالم بد میشه.یه اضطراب عجیبی دارم راجبشون!

حتی گاهی واقعا و عمیقا دوست دارم پیششون باشم ولی حال بدم نمیذاره از لحظم کنارشون لذت ببرم!

من.یکم عجیب غریبم.یه وقتایی یه حس هایی دارم که نمیشه بهش احترام نذارم!

و همیشه هم این حس ها درست راهنماییم کردن.از هر کسی دوری کردم بعدا فهمیدم به نفعمه!یا حتی از جایی که حس بدی بهم میداد!

من بچه ی نورم.بچه رفتن به سمت نور.به سمت یه جای خیلی روشن که همیشه وقتی به ارزوهام فکر میکنم میبینمش.

من بچه ی ساختنم.بچه ی جلو رفتن و تونستن!بچه درد کشیدن و خواستن بیشتر

یه حسی دارم که مدت ها بود نداشتم.یه حس انگیزه ی قوی.میدونم از کجا میاد.میدونم چرا انقدر این حس برام شیرین و لذت بخشه

میخوام این بار فرق کنه!


هر چقد تلاش کردم همه احساساتمو بریزم تو دو تا جمله تو یوتیوب دیدم فایده نداره.

الان بعد از تقریبا سه ساعت با شاهین حرف زدن دارم مینویسم!

میدونی خوشحالم!خوشحالم که پای اون نهال دوستیمون رو اب دادم و منتظر بزرگ شدنش نشستم.

انقد لبخند زدم موقع دیدنش که لپام درد میکنه الان :)))

عجیب ترین موجوده برام.عجیب ترین

میگفت میخواد از دارک سایدش حرف بزنه ولی من تنها چیزی که ازش میدیدم نور بود و نور

با اون لبخند قشنگی که اخرای صحبتمون بالاخره به لبش نشست.

بهم گفت به دلش افتاده که باز منو میبینه

مثل همون موقع هایی ک به دلش افتاده بود من تهران قبول میشم؟

این بشر برای من انگیزه ی خالصه.امید خالص.

وقتی باهاش حرف میزنم میفهمم که چقد کیفیت حرفامون با هم با کیفیت حرفام با ادمای دیگه فرق داره.

راستی امروز از چیزی حرف میزد که ارش اسمشو گذاشته هدف زندگی :) دقیقا اونم به همین رسیده بود!و داشت میگفت از این کسافتی که درست شده چقد بدش میاد :) داشتم فکر میکردم چقد جالبه.ادمای دورم.با انقد فاصله مکانی در حالی که هیچ  وقت همو ندیدن دارن یه جور به یه مسئله نیگا میکنن.

حال روزای اخری که ایران بودو دیدمش رو دارم.

یادمه رسیدم خونه

خودکارو برداشتم و همه انرژی مثبتی که ازش گرفته بودمو ریختم رو کاغذ.همه محبت و علاقم به این ادم رو

گردنبندی که یادگاری از خودش برام گذاشت.ینی از گردنش دراورد و بهم داد.

 و کاغذی ک امروز نشونم داد.که من همون روزی که بهش دادم فکر میکردم میندازه سطل آشغال ، ولی امروز دیدم تو پوشه ی مدارکش گذاشته.و تنها یادگاریش از دوستاشه که با خودش به امریکا برده.

گاهی وقتا فک میکنم که چقد تو زندگیم کم دارمش

و چقد تو زندگیش کم دارتم.

از اینکه قراره هفته ای یه دفعه باش حرف بزنم.

از  اینکه دوستیمون انقد قوی شده که با وجود مرز ها فاصله کنار همیم

از اینکه هست .بعد از ۵ سال خوشحالم.

با تمام وجودم

 


امم دوست دارم برگردم به مبینای سال چهارم دبیرستان بگم این رشته ی فیزیکی که انتخاب کردی خیلیییی با فیزیکی که میخونی الان و فکر میکنی فرق داره!

اینو همه ادمایی که فیزیک میخونن میگن!ولی هیچ کس نمیگه که چقققققققققد این فیزیکی که الان میخونیم خوشگل تره و شیرین تره!

همه غر میزنن از سختیش منم میزنم عین همه :) ولی امان از اون موقع که یه درسیو دوس داشته باشم :))))

من برخلاف خیلیا عاشق اینم که ترم شروع شه!چون رشته امو دوست دارم یا به قول نیگا قلبم دوپ دوپ میزنه براش!

از وقتی با کوانتوم اشنا شدم ، یعنی همون از فیزیک ۴ به بعد ، هر روز و هر روز بیشتر دوست دارم بخونمش!و بیشتر ازش یاد بگیرم!تک دلمو برده لعنتی :)) (با لحن آریا خونده شه :))) )

امروز جلسه اول جامد بود!استادمون دکتر وظیفه شناس بود :) بعد از فرهنگ اولین استاد زنی بود که میتونستم به خوبی باش ارتباط برقرار کنم و گوش کنم :)))

من یه مشکل اساسی که با استادای خانوم دارم لحن صداشونه!اگه نتوم ارتباط بگیرم نمیتونم گوش کنم که چی میگن! :))) البته واسه بعضی اقایونم صادقه ، ینی موضوع جنسیت نیست! ولی خب اقایون کمتر تو صداشون قر و ناز دارن!

خلاصه که منم عین همیشه که ذوق زده میشم از درس خوشم میاد دهانمو وا میکنم ، دهان خود را وا کرده و سعی میکردم اظهار وجود کنم!

بعد از کلاس داشتم با خودم همش فکر میکردم که ، واقعا چی میشه اگه رتجب یه چیزی  بلد نیستم صرفا بگم نمیدونم!انقد سخته؟!

اخه صبی هم یه دختره اومد ازم پرسید ازمایشگاه فیزیک دو کجا برگزار میشه یا اینکه مطمئن نبودم گفتم طبقه دو!ارشیا گفت فیزیک دو؟همینجاس که!

گفتم اره اره راست میگه همینجاست!

بعد دختره گفت که خب اخه کلاس ده بوده ولی الان هیچکی نیست!

رضا گفت البته که هفته ی اول آز ها تشکیل نمیشن

منم گفتم اره اره 

بعد خودم به خودم تو ذهنم میگفتم د زهرمار!یه کلوم بگو بلد نیستم!

عصرم یه پسره اومد گفت مرزداران کجاست؟!باز با اینکه نمیدونستم گفتم اونور!

حالا ادرسه هم زیاد بی راه نبودا! ولی خب د زهرمار عه!

تو مترو بودم پس از له شدن های فرااااوان یکم جا باز شد تونستم میله رو نیگه دارم.از این تابلو ها که روشون یه چیزی مینویسن جلوم بود یه داستانی نوشته بود.

خیلی جالب بود!دقیقا راجب همین موضوع حرف زدن بود!طرف یه تئوری داشت که ادما نمیتونن جلوی حرکت زبونشونو بگیرن!وهمش میخوان یه چیزی بگن!انگار اگه نگن اون زبونشون خراب میشه!بالاخره باید یه استفاده ای بشه!

حالا یه جور تئوری دیگه هم هست که میگه که اگه طرف زبونشو نچرخونه و هر کلمه ای رو به زبون نیاره ، مغزش بهتر کار میکنه

(یه همچین چیزی بود درست حسابی یادم نیست!)

خلاصه که به تابلوعه خندم گرفت :)

هر چی میگفت راست میگفت!

تمرینای این ترم رو ووسه خودم میذارم با صدای اروم حرف زدن و بهینه حرف زدن!

این هم درس امروز ما! :)))

فردا بابام باید بره بیمارستان!دلم زیاد اروم و قرار نداره که بخوابم!این قلبم چیز مسخره ایه!یا آدما رو احساسی میکنه!یا ابنکه هزار درد و مرض واسه ادم میاره

بابام الان داره با مامانش تلفنی حرف میزنه و مثل بچه ها بهش میگه :دوست دارم مامانی!

من و بابام عین همیم!‌پنم هر وقت به بابام یا مامانم میرسم همین حرفا رو میزنم!ولی اغلب داداشم مسخرم میکنه که خیلی لوسی!

ولی لوس بودن نیست!من میدونم با این یه جمله چقد دل مادر بزرگم اروم میشه و حتی دل پدرم برای ابراز احساسش!

ابنکه به ادمایی که دوستشون داری بگی که چه حسی داری شاید اون چیزی که میخوای رو نتونی تو کلمات بگنجونی و بگی!شاید حق مطلب رو ادا نکنه و هر چی.

ولی‌وقتی میگی.وقتی میشنوی تازه دلت اروم میشه!تازه میفهمی که لبت انحنا پیدا میکنه به سمت بالا و دوست داری لبخند بزنی!

من عاشق بابامم.همینطور مامانم!ولی همه میدونن بابام یه جور خاصه!

وقتی همینجوری که گفتم به مامانش میگه دوست دارم من حسودیم میشه :))) حتی وقتی به زنش (مامانم) میگه :))) منم همیشه بهش غر میزنم تو کس دیگه ای رو نباید دوست داشته باشی

همیشه میخنده و باهام شوخی میکنه و میگه من دلم یه دریاااس

قربونه دل دریاییت بشم که میدونم خیلیا رو دوست داری ، امیدوارم این دل مهربونت فردا خوب خوب بشه

دوست دارم بابایی :)


قبل از سفر:

جمعه بود! روزی که قرار بود یه عده از اون شیش تا بیان خونه پیش هم تا غذا درست کنیم بخوریم بعدم راهی شیم راه آهن!

تا حالا اینجوری نبوده واسم که انقدر راحت باشم کنار ادمایی که پیشم میان :)) معمولا اینجوریم که پذیرایی کنم یا معذبم و فلان!ولی اینا اومده بودن من حتی آشپزیم نکردم درست حسابی :))) بیشتر کارای غذا رو رضا کرد !حتی آرش ظرف شست!به شخصه که دهانم نیم متری از تعجب باز مانده بود :)

 

سفر:

شاید میشه گفت اولین مسافرت دوستانه ای بود که تجربه کردم!قبل از اون با مدرسه و اینا بود که.اینجوری نبود!

همون ۶ تایی که همیشه حرفشو میزنم بودیم!سحر آریا ارشیا آرش رضا!

یکی دو روز آخر برای من خیلی فوق العاده بود!

اون مسیری که تا گاوازنگ رو پیاده رفتیم و برگشتیم!حتی اون گوله برفی که آریا مستقیما خالی کرد تو صورتم :)))‌ که البته خب انتقام سختی بود که گرفته بود :)))

سولماز و دوست پسرش  :)

دعواهای مسخره بازی من با آرش سر حسن صدا کردن و کوتوله بودن و این چیزا!

تلاش برای پیدا کردن یه جای تفریحی در زنحان :)))

همکاری های صبح من و سحر برای پیچوندن سمینار ها :)))

کافه رفتن یهویی با ارشیا

دور دور شبانه با آرمین و فرزین و مهدی و ارشیا

صبونه های سلف سرویس و فک باز ما از امکانت انشگاه باحالشون!

ضحبت با دوتا دختر هم ورودی ما که دکتری پیوسته ی زنجان میخوندن و کنار هم بودنه کوتاهی در آفیسشون!

کتابخونه ای که حس آرامش باحالی داشت و 

انتخاب واحدی که آخرشم نفهمیدم چی شد :)))

هوای سردی داشت!سرد تر از تهران!ولی من دلم گرم بود :)

سمینار های کریمی پور تک دل منو برد و یکم بیشتر مطاع شدم که از چی خوشم میاد!کوانتوم اینفرمیشن!و خب به طبع کوانتوم کامپیوتیشن!

من اصرار داشتم که هر جایی که میریم عکس داشته باشیم سلف کافه ی دانشگاه بستنی فروشی فود کورت  جای جای دانشگا  قطار های رفت و برگشت سالن سمینار :)))

البته الان که فکر میکنم تو کتابخونه عکس نداریم و همچنین موزه ی مرد نمکی و راه هایی که پیاده میرفتیم :))))

(از دس شویی هم نداریم البته :))))‌ :دی)

آرش یه حرف باحالی زد وقتی جلوی بستنی فروشی بودیم و باعث شد یکم فکرم درگیر بشه!

میگفت : چند سال دیگه من تنها میام اینجا و به خاطره ها فکر میکنم :)

ولی من فکر نمیکنم آرش بره اونجا!احتمال زیاد گوله میکنه و تا پیزا رو پیاده میره :))))

احساس میکنم این سفر این ۶ نفر و رو بیشتر از قبل بهم نزدیک کرد!که امیدوارم اتفاق خوبی باشه :)

 

انتخاب واحد:

میخوام  یه حرکتی بزنم که تا خرداد بتونم به خودم فوش بدم :))))

میدونم قدم گنده ای و بازم ممکنه زمین بخورم یا هرچی!ولی خب شایدم شد!میخوام یه ترمم که شده کاری رو کنم که دلم میگه!نه عقل و منطقم!شاید به قول آرش قهوه ای کردن ضفحه ی انتخاب واحد باشه!شاید به قول سحر  سخت و سنگین باشه!شاید به قول ارشیا خریت باشه!ولی میخوام انجامش بدم!

میخوام این ترم یه کارایی بکنم که تا حالا نکردم!

و خب میدونم در قبال هر کاری که میکنم باید هزینه هایی هم بپردازم!میخوام به قول نیگا صدای دوپ دوپ قلبمو بشنوم!

احتمالا هزینه ای هم که باید بپردازم یکم دردناک و سخته.

ولی میخوام که بتونم!

 

نمره:

این ترم نتونستم همه یدرسای که برداشتم رو پاس کنم و الکترومغناطیس رو افتادم!ولی چیز جالبی که دارم بهش نیگا میکنم اینه که بعد از اون ترم دو و مشروی دارم پیشرفت میکنم هر ترم!درسته که پیشرفتم زیاد و عالی نیست!شاید معدلم داره جون میکنه و بیشتر میشه!ولی مهم اینه که روند صعودیه!

یه پستی شاهین داشت که اسمش دل ریش طور بود نوشته بود:

تایع توانیه

تایع تواینه

تایع توانیه

تایع توانیه!

به زور  رشد میکنه زووووور ها!اما یه دفعه جوری میکشه بالا که مثل سوپر من میمونه که هیدورژن ب گ و ز ه!

.

بهر یک جرعه ی می منت ساقی نکشیم!

که امیدوارم همینی بشه که میگه :)

 

سنتور:

بعد از مدت ها امروز کلی سنتور زدم!چقدر دلتنگش بودم!چقدر دوست دارم بیشتر کار کنم!

 

ورزش:

یه تصویریه چند روزی تو ذهنمه!که دارم تو پارک چیتگر تو اون پیست دوچرخه سواری میدوم!خیلی دلم میخواد اجراش کنم!

به شدت خوشحالم که روزای فردم خالیه و میتونم برم باشگاه!این ترم ورزش کردنمم قراره فرق کنه!

از یه جایی باید شروع بشه!

 

 

اگه تونستم .بعدا میگم همه چی از اونجا شروع شد که بعد از زنجان تو خونه نشسته بودم داشتم سنتور میزدم که ارشیا پیام داد گفت پست نمیذاری؟!


نمیدونم چند روزه که ننوشتم!

ارشیا گفت چرا پست نمیذاری گفتم اخه اتفاق خاصی نمیافته که حرفی بزنم!

ولی امروز اتفاق خاصه افتاد :)

از اون روزی که تعطیل شدیم من داشتم به تغییر فکر میکردم! شروع کردم به اضافه کردن چند تا عادت ساده ی خوب!

مثل کنترل آب خوردنم!چون من آدمیم که خیلی کم آب میخورم!خودمو مم کردم روزی ۱/۵ لیتر آب بخورم حداقل!

روزی یک ساعت ورزش و یا بهتره بگم فعالیت میکنم!

روزی یه پسیج زبان میخونم و راجبش با رضا حرف میزنم!

تلگرام اون خطم که شلوغ پلوغ بود رو ریختم رو لپتاپ و از رو گوشی پاک کردم تا درگیر گروه ها و آدما نباشم!

و یه سری چیزای دیگه که نمیشه اینجا گفت :)))))

.

.

.

چند تا عادت بد رو هم برداشتم!که دیشب نوشتمشون!

و کلی عادت کوچولوی دیگه که دوست دارم به لایف استایلم اضافه کنم!!!

 

ولی جای یه چیزی بدجوری خالیه! که تا امروز بهش توجه نکرده بودم

امروز رفتم اون خط تلگرامم رو چک کنم که اگه گروه های درسی چیزی گفته باشن متوجه بشم!

یهو دیدم امروز ساعت ۱۱ کلاس با استادی داشتیم که خیلی دوسش دارم!و درسشم خیلی خیلی برام مهمه!

و ساعتی که من دیدم این پیاما رو ۱۱ و بیست دقیقه بود!

واقعا کلافه و عصبی شدم!سریع ادوبی کانکت رو وصل کردم و رفتم سر کلاس انلاین!

تو کلاس انلاین متوجه شدم تو این دو روز یه دونه ویدیوی دیگه هم استاد اپلود کرده که من ندیدم!

کارد میزدی خون من درنمیومد!

کلافه بودم . مخصوصا چون همش داشت صدای استاد قطع و وصل هم میشد و عملا هیچی نمیفهمیدم!

داشتم با خودم فکر میکردم که الان اگه دانشگاها باز بود من روزی حداقل ۵ ساعت درگیر کلاسام بودم!الان چقد وقت میزارم؟!

وقت گذاشتن رو بیخیال!چقد میفهمم!؟؟

چقد واسه چیزی که میخوام دارم میدوعم؟!

دیروز داشتم با آرمین برای مهاجرت حرف میزدم و اینکه چقققد دلم میخواد یه دانشگاه خوب اپلای کنم!

جدای از این که برم تو یه کشور دیگه، اینکه برم و پیشرفت کنم، اینکه بالاتر برم برم مهمهبرام لذت بخشه! حتی بهش فکر میکنم غرق خوشحالی میشم!

و برای رفتن بیشترین چیزی که میخوام معدله!

اونم واسه منی که دو ترم اول رو به معنای واقعی کلمه داشتم بیکار و بیعار میچرخیدم!مثل ادمایی که هیچ هدفی واسه زندگیشون ندارن!

الان که هدف دارم.

الان که میخوام

الان که انگیره دارم

الان چرا دست رو دست گذاشتم؟

چرا الان که باید بدوم دارم کت واک میرم؟!

بدو مبینا

" یه چیزی تو دویدن هست ، ژن قبیله ایتو میکشه بیرون! "

درسته الان تهران نیستم و خیلی چیزایی که میخوام ازم دورن!

ولی من باید یاد بگیرم چجوری موقعیت رو به سود خودم تغییر بدم!

"هوای سرد همیشه بیرون هست ، تو باید یاد بگیری در رو ببندی!"

مسیله اینجاس که هر چی میرسم بازم کمه!بیشتر میخوام! اینکه برم بالا تر.

شجاعی اخر کلاسش گفت :

برای نیوتن هم یه دوره ای به خاطر وبا کلاساشون تعطیل میشه!و نیوتن مهم ترین نظریه هاشو اون موقع داده!

شاید بهترین وقته برای اینکه به خودم ثابت کنم که بدون استاد هم میشه!

خودت استاد خودت باش!

 

"مغز سالم تو بدن سالمه!"

 

ورزش جای خودش خوبه! درس جای خودش !اینو یادت باشه!

 

"چقد خودتو دوست داری؟!"

 

چقدر به خودت احترام میذاری و اهمیت قاءل میشی؟!

 

"دیدت به زندگی عوض میشه!"

 

انگار ادمای دورتم به خاطر دیدت عوض میشهانگار داری خودتو اماده میکنی واسه یه تغییر بزرگ تر!

 

انگار داری کشیده میشی سمت چیزی که میخوای!

 

"من همیشه راه خودمو میرم"

 

"من ربات نیستم!!"


من برای تو میخونم
هنوز از اینور دیوار
هرجای گریه که هستی
خاطره هاتو نگهدار
تو نمیدونی عزیزم
حال روزگار ما رو
توی ذهن آینه بشمار
تک تک حادثه ها رو

خورشیدو از ما گرفتن
شکر شب ستاره پیداست
از نگاه ما جرقه
صد تا فانوسه یه رویاست
من برای تو میخونم
بهترین ترانه هارو
دل دیوارو بلرزون
تازه کن خلوت مارو
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز
هم غصه بخون با من
تو این قفس بی مرز
لعنت به چراغ سرخ
لعنت به چراغ سبز

 

 

 

چقد خوبه که اهنگای سیاوش هست بازم :))

خودش میدونه چقد خوبه؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مرجع علمی آموزشی و سرگرمی سوالات آزمون صلاحیت حرفه ای پرستاری ازدواج در گرجستان نخستین آزمایشگاه مهارتهای آزمایشگاهی دانشجویان علوم آزمایشگاهی ( Skills Lab) تورک موزیک | اهنگ شاد تورکی |ترک موزیک Iran West North شرکت تبلیغاتی ماکان پايگاه خبري ماهين نيوز Ashley